جدول جو
جدول جو

معنی بشولیده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بشولیده کردن
(مَ)
پریشان کردن. برهم زدن:
بنالم از غم این روزگار و این آکفت
که هرچه بد سبب شادی و نشاط برفت.
سپید شد سر و اقبال و سال روی بتافت
زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت.
(از تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
تشوﱡش. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(چُ گُ زَ دَ)
پراکنده کردن. پریشان کردن موی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ مَ کَ / کِ دَ)
منقلب کردن. به طغیان برانگیختن. به شورش داشتن. شوراندن: پسرعم خویش را بنزدیک تو فرستاد تا آن ملک را شوریده کند. (قصص الانبیاء ص 226). تشویش، شوریده کردن. (دهار). لبس، شوریده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، شیفته ساختن. منقلب کردن. شیدا ساختن:
شوریده کرد ما را عشق پریجمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژولیده کردن
تصویر پژولیده کردن
اذیت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره